درس های زندگی از اساطیر یونان - 10 بهترین اسطوره

  • این را به اشتراک بگذارید
Stephen Reese

ادبیات و تاریخ مملو از اسطوره ها و داستان هایی در مورد منشاء و ماجراهای خدایان، الهه ها و دیگر موجودات اساطیری است. برخی از آنها کاملاً تخیلی هستند، در حالی که برخی دیگر مبتنی بر واقعیت هستند. یادگیری و خواندن همه آنها می تواند جذاب باشد.

جالب تر این است که ما می توانیم همه این داستان ها را از دیدگاه های مختلف تجزیه و تحلیل کنیم. اکثر مردم متوجه نمی شوند که هر یک از این داستان ها درسی دارند که همه ما می توانیم از آن بیاموزیم.

این درس‌ها بسته به نوع داستانی که می‌خوانید یا گوش می‌دهید، از ساده به پیچیده تبدیل می‌شوند. با این حال، بیشتر آنها یک درس کلی دارند که همه می توانند آن را درک کنند. آنها معمولاً با احساسات، رفتارها یا موقعیت هایی مرتبط هستند که در زندگی مشترک هستند.

بیایید نگاهی به برخی از جذاب‌ترین داستان‌های اساطیری و درس‌هایی بیندازیم.

مدوسا

درس های زندگی:

  • جامعه تمایل دارد قربانی را مجازات کند
  • بی عدالتی در زندگی وجود دارد
  • خدایان دمدمی مزاج و بی ثبات هستند، درست مانند انسان ها

مدوزا هیولایی بود که مارها را برای مو داشت. اسطوره معروف می گوید کسانی که مستقیماً به چشمان او نگاه کردند به سنگ تبدیل شدند. با این حال، قبل از اینکه او نفرین شود و تبدیل به یک هیولا شود، او یک کشیش باکره برای آتنا بود.

یک روز، پوزیدون تصمیم گرفت که مدوزا را می‌خواهد و او را در معبد آتنا مورد تجاوز جنسی قرار داد. آتنااما مجبور شد برود زیرا شیری را دید که برای خوردن غذا کشته بود زیر درخت دراز کشیده بود. وقتی پیراموس رسید، بعداً، همان شیری را دید که تیبی دیده بود، با خون روی آرواره اش، و به بدترین حالت فکر کرد.

در یک رشته فکر بی پروا، خنجر خود را گرفت و درست به قلب خود زد و فوراً جان خود را از دست داد. مدتی بعد، تیبی به محل برگشت و پیراموس را دید که مرده دراز کشیده بود. سپس تصمیم گرفت با همان خنجری که پیراموس انجام داد، خود را بکشد.

این اسطوره که بسیار شبیه داستان رومئو و ژولیت است، به ما می آموزد که نباید عجولانه نتیجه گیری کنیم. در این مورد، عجله پیراموس به قیمت جان او و تیبز تمام شد. در مورد شما، احتمالاً آنقدر فاجعه‌بار نخواهد بود، اما همچنان می‌تواند عواقبی داشته باشد.

پایان دادن

افسانه ها داستان های جالبی هستند که می توانید برای سرگرمی بخوانید. همانطور که در این مقاله مشاهده کردید، همه آنها یک درس زندگی یا یک نصیحت در بین خطوط پنهان دارند.

مدوسا را ​​با تبدیل او به هیولا تنبیه کرد تا از نگاه مرد دیگری به او جلوگیری کند.

پرسئوس سرانجام توانست مدوسا را ​​از تن جدا کند. پس از دستیابی به این شاهکار، او از سر او علیه مخالفان خود استفاده کرد. با وجود اینکه سر از بدن جدا شده بود، هنوز هم قدرت تبدیل مردم و سایر موجودات را به سنگ داشت.

این افسانه به ما می آموزد که بی عدالتی در جامعه رواج دارد. آتنا تصمیم گرفت مدوزا را مجازات کند و او را بیشتر از این به عذاب بکشاند، نه اینکه به مقابله با پوزئیدون بپردازد، کسی که مقصر کارهای او بود.

Narcissus

Echo and Narcissus (1903) – John William Waterhouse.

دامنه عمومی.

درس های زندگی:

  • غرور گویی و خودپرستی تله هایی هستند که می توانند شما را نابود کنند
  • مهربان باشید و دلسوز دیگران باشید یا می توانید باعث نابودی آنها شوید

Narcissus پسر خدای رودخانه Cephissus و پوره چشمه Liriope بود. او آنقدر خوش تیپ بود که مردم به خاطر زیبایی اش از او تجلیل می کردند. نرگس که یک شکارچی جوان بود، خود را آنقدر زیبا می دانست که هر کسی را که عاشقش می شد طرد می کرد. نرگس قلب هزاران دوشیزه و حتی چند مرد را شکست.

اکو ، یک پوره جوان، توسط هرا نفرین شد تا هر آنچه را که می‌شنود تکرار کند، زیرا اکو سعی کرده بود امور زئوس با سایر پوره‌ها را از Hera منحرف و پنهان کند. پس از نفرین شدن،اکو در جنگل سرگردان بود و هر آنچه را که شنیده بود تکرار می کرد و دیگر قادر به بیان خود نبود. نرگس را که دید عاشقش شد، دنبالش رفت و حرف هایش را تکرار کرد.

اما نرگس به او گفت که برود و او نیز چنین کرد. اکو محو شد تا اینکه تنها چیزی که از او باقی ماند صدایش بود. پس از ناپدید شدن اکو، نرگس به انعکاس خود دچار وسواس شد. او خود را در برکه ای دید و تصمیم گرفت در کنار آن بماند تا زمانی که انعکاس خیره کننده زیبا او را دوست بدارد. نرگس در انتظار مرد و تبدیل به گلی شد که امروز نام او را یدک می کشد.

این اسطوره به ما می آموزد که در خود شیفته نباشیم. نرگس چنان در خود فرو رفته بود که در نهایت به مرگ او منجر شد. بدرفتاری او با اکو باعث شد که او ناپدید شود و منجر به عاقبت خودش شود.

گوردیاس و گره گوردی

الکساندر کبیر گره گوردی را قطع می کند – ژان سیمون برتلمی. دامنه عمومی.

درس های زندگی:

  • به غرایز خود اعتماد کنید
  • زندگی همیشه آنطور که برنامه ریزی می کنید پیش نمی رود

گوردیاس دهقانی که به طرز بسیار عجیبی پادشاه شد. یک روز، او پیامی از زئوس دریافت کرد که به او می‌گفت با گاری گاو خود به شهر برود. بدون اینکه چیزی برای از دست دادن داشته باشد، تصمیم گرفت از دستورات خدای رعد و برق پیروی کند.

وقتی وارد شد، متوجه شد که پادشاه مرده است و اوراکل پادشاهی گفته بود که پادشاه جدید خواهد آمد.به زودی از طریق گاری گاو. گوردیاس پیشگویی را برآورده کرد و به این ترتیب پادشاه جدید شد.

پس از تاجگذاری، پادشاه گوردیاس تصمیم گرفت برای احترام به زئوس، گاری گاو خود را در میدان شهر ببندد. گرهی که او استفاده کرد، به بخشی از افسانه ای تبدیل شد که بیان می کرد هر کس بتواند این گره را باز کند، فرمانروای تمام آسیا خواهد شد. این گره به گره گوردی معروف شد و سرانجام توسط اسکندر مقدونی قطع شد، که در ادامه فرمانروای بسیاری از آسیا شد.

درس پنهان پشت این افسانه این واقعیت است که همیشه باید به غریزه درونی خود اعتماد کنید. از این فرصت ها استفاده کنید، مهم نیست که چقدر تصادفی به نظر می رسند. تعجب خواهید کرد که آنها در نهایت شما را به کجا هدایت می کنند.

دمتر، پرسفون و هادس

بازگشت پرسفون – فردریک لیتون (1891). دامنه عمومی.

درس زندگی:

  • روزهای سخت و روزهای خوب هر دو زودگذر هستند

پرسفون الهه بهار بود و دختر الهه زمین، Demeter . هادس ، خدای عالم اموات، سر به پای پرسفونه افتاد و او را ربود، و دمتر را در جستجوی سراسر زمین برای یافتن دختر مورد علاقه‌اش آغاز کرد.

وقتی فهمید دخترش در عالم اموات است و هادس او را باز نمی‌گرداند، دمتر افسرده شد. افسردگی الهه به معنای توقف باروری زمین بود که باعث قحطی برای انسانها شد.

زئوستصمیم گرفت مداخله کند و با هادس معامله کرد. پرسفون می توانست چهار ماه در سال به دیدار مادرش برود. بنابراین، هرگاه پرسفون بر روی زمین راه می‌رفت، بهار فرا می‌رسید و مردم می‌توانستند بار دیگر درو کنند.

آنچه می توانیم از این افسانه بیاموزیم این است که روزهای سخت می آیند و می روند. آنها قرار نیست برای همیشه بمانند. بنابراین، هنگام مواجهه با مشکلاتی که ممکن است زندگی بر ما وارد کند، باید صبور باشیم.

ایکاروس

پرواز ایکاروس – جیکوب پیتر گووی (1635–1637). دامنه عمومی.

درس های زندگی:

  • از غرور پرهیز کنید
  • توازن را در همه چیز حفظ کنید – نه خیلی زیاد و نه خیلی پایین
  • محدودیت هایی وجود دارد و رشد بی نهایت همیشه امکان پذیر نیست

ایکاروس با پدرش Daedalus در کرت زندگی می کرد. آنها زندانی مینوس بودند. برای فرار، ددالوس بالهایی ساخت که با موم برای او و پسرش کنار هم قرار گرفتند.

هنگامی که آنها آماده شدند، ایکاروس و پدرش هر دو بالهای خود را پوشیدند و به سمت دریا پرواز کردند. Daedalus به پسرش هشدار داده بود که خیلی بالا یا خیلی پایین پرواز نکند. پرواز بیش از حد بالا باعث ذوب شدن موم می شود و خیلی پایین باعث مرطوب شدن بال ها می شود.

اما ایکاروس پس از پرواز به توصیه های پدرش توجهی نمی کند. چشم انداز رسیدن به ابرها چنان فریبنده شد که پسر نتوانست خود را کنترل کند. هرچه بالاتر می رفت گرمتر می شد تا اینکه موم تسلیم شد.

ایکاروس به شهادت رسید و در دریا غرق شد. ددالوس هیچ کاری نمی توانست برای او انجام دهد.

این افسانه به ما می آموزد که از غرور اجتناب کنیم. گاهی اوقات ما با غرور عمل می کنیم، بدون اینکه فکر کنیم که این کار چه عواقبی می تواند داشته باشد. این می تواند منجر به سقوط ما شود. این اسطوره همچنین به ما می آموزد که محدودیت هایی وجود دارد و گاهی اوقات، گسترش و رشد بی نهایت ممکن نیست. ما باید وقت بگذاریم و رشد کنیم.

و در نهایت، حفظ تعادل در همه چیز مهم است. اعتدال راهی است که باید دنبال کرد و این موفقیت شما را تضمین می کند.

سیزیف

سیزیف - تیتیان (1548-49). دامنه عمومی.

درس های زندگی:

  • سرنوشت خود را با اراده و پشتکار انجام دهید
  • زندگی می تواند بی معنی باشد، اما ما باید بدون تسلیم شدن به راه خود ادامه دهیم
  • عملکرد شما را فرا خواهد گرفت

سیزیف شاهزاده ای بود که دو بار بر هادس، پادشاه عالم اموات پیشی گرفت. او مرگ را فریب داد و تا زمانی که در سنین پیری از دنیا رفت این فرصت را داشت که زندگی کند. با این حال، هنگامی که او به دنیای زیرین رسید، هادس منتظر او بود.

هادس او را به تاریک ترین قلمرو پادشاهی خود محکوم کرد و او را نفرین کرد تا برای همیشه یک تخته سنگ بزرگ را به بالای تپه هل دهد. هر بار که می خواست به قله برسد، صخره پایین می آمد و سیزیف باید از نو شروع می کرد.

این اسطوره این واقعیت را می آموزد که حتی اگر بتوانید از آن اجتناب کنیدعواقب در برخی موارد، در نهایت باید با موسیقی روبرو شوید. باور کنید یا نه، هر چه بیشتر از چیزی اجتناب کنید، بدتر می شود.

همچنین می‌تواند به ما در مورد وظایفی که در طول زندگی بر دوش خود می‌گذاریم بیاموزد - بی‌معنی و پوچ، ما وقت خود را صرف چیزهایی می‌کنیم که مهم نیستند. در پایان زندگی، ممکن است چیزی برای نشان دادن نداشته باشیم.

اما درس استقامت و استقامت نیز وجود دارد. حتی اگر زندگی پوچ است (یعنی بی معنی) و وظایفی که باید انجام دهیم هیچ هدفی ندارند، باید به راه خود ادامه دهیم.

میداس

درس های زندگی:

  • طمع می تواند باعث سقوط شما شود
  • بهترین چیزها در زندگی قیمتی ندارند

میداس تنها پسر پادشاه گوردیاس بود. زمانی که او قبلاً پادشاه بود، دیونوسوس را ملاقات کرد. خدای شراب به قدری از میداس خوشش آمد که یک آرزو را برآورده کرد. البته میداس از این فرصت استفاده کرد و آرزو کرد که ای کاش هر چیزی را که لمس می کرد به طلای جامد تبدیل می شد.

بعد از اینکه دیونیسوس به آرزویش رسید، میداس شروع به تبدیل بیشتر قصر خود به طلا کرد. متأسفانه او تا آنجا پیش رفت که دخترش را به طلا تبدیل کرد. این اتفاق باعث شد او متوجه شود که این هدیه فرضی در واقع یک نفرین بوده است.

پایان این اسطوره در بازگویی آن متفاوت است. نسخه هایی وجود دارد که میداس از گرسنگی می میرد و برخی دیگر می گویند که دیونیزوس برای میداس ترحم کرد و سرانجام نفرین را برداشت.

آنچه می توانیم از این افسانه بیاموزیم این واقعیت است که طمع می تواند عذاب فرد باشد. چیزهای مادی آنقدرها هم که فکر می کنید مهم نیستند. آنچه واقعا مهم است این است که خود را در محاصره شادی، عشق و افراد خوب بیابید.

جعبه پاندورا

درس های زندگی:

  • امید چیز ارزشمندی است و همیشه وجود دارد
  • بعضی چیزها بهتر است ناشناخته باقی بمانند

از آنجایی که بشر از آتش پرومته استفاده کرده بود، زئوس می خواست با ایجاد اولین زن آنها را مجازات کند. او پاندورا را به ویژه جذاب کرد و جعبه‌ای پر از هر چیزی که می‌توانست مردم را رنج دهد به او داد.

سپس زئوس جعبه را با دستوراتی به او داد که بدون توجه به شرایط ممکن آن را هرگز باز نکند و او را مستقیماً به زمین فرستاد. پاندورا به زئوس گوش نکرد و هنگامی که به زمین رسید، جعبه را باز کرد و مرگ، رنج و نابودی را رها کرد.

پاندورا که متوجه شد چه کرده است، جعبه را تا جایی که می توانست سریع بست. خوشبختانه او توانست در Hope بماند که باقی ماند. این مهم است زیرا آرزوی زئوس نه تنها این بود که انسان ها رنج بکشند، بلکه این بود که آنها به دعاها و عبادت خود امیدوار باشند تا شاید روزی خدایان کمک کنند.

این افسانه به ما می آموزد که گاهی اوقات بهتر است مطیع باشیم. کنجکاوی گربه را کشت و در این صورت زمین را به مکانی پر از تاریکی تبدیل کرد. اعمال شما می تواند عواقب فاجعه باری داشته باشدغیر محتاطانه.

Arachne

Minerva and Arachne – René-Antoine Houasse (1706). دامنه عمومی.

درس های زندگی:

  • از خودپسندی در مورد مهارت ها و استعدادهای خود بپرهیزید
  • درخشش استاد هرگز خوب نیست

Arachne یک بافنده عالی بود که از استعداد او آگاه بود. با این حال، این استعداد هدیه آتنا بود و آراخنه نمی خواست از او تشکر کند. در نتیجه، آتنا تصمیم گرفت آراخنه را به مسابقه ای دعوت کند و او موافقت کرد.

بعد از مسابقه بافندگی، آراکنه نشان داد که او در واقع بهترین بافنده ای است که جهان دیده است. آتنا در یک حمله خشم، چون باخت، آراخنه را به عنکبوت تبدیل کرد. این او و همه فرزندانش را نفرین کرد که تا ابد ببافند.

درسی پشت این افسانه این است که اگرچه آگاهی از توانایی های خود کاملاً خوب است، اما مغرور و بی احترامی هرگز مثبت نیست. اغلب این رفتار عواقبی خواهد داشت.

Pyramus and Thisbe

Pyramus and Thisbe – Gregorio Pagani. دامنه عمومی.

درس زندگی:

  • نتیجه گیری عجله نکنید

پیراموس و تیبی دو نوجوانی بودند که عاشق یکدیگر بودند. با این حال، پدر و مادر آنها دشمن بودند. با وجود این، پیراموس و تیبی هر دو تصمیم گرفتند شبانه به طور مخفیانه در کنار درختی خاص ملاقات کنند.

هنگامی که زمان فرا رسید، Thisbe توانست به آن نقطه برسد

استفان ریس یک مورخ است که در نمادها و اساطیر تخصص دارد. او چندین کتاب در این زمینه نوشته است و آثارش در مجلات و مجلات سراسر جهان به چاپ رسیده است. استفن که در لندن به دنیا آمد و بزرگ شد، همیشه به تاریخ عشق می ورزید. در کودکی، ساعت‌ها به بررسی متون باستانی و کاوش در خرابه‌های قدیمی می‌پرداخت. این امر باعث شد که او به دنبال تحقیقات تاریخی باشد. شیفتگی استفان به نمادها و اساطیر از این اعتقاد او ناشی می شود که آنها اساس فرهنگ بشری هستند. او معتقد است که با درک این اسطوره ها و افسانه ها می توانیم خود و دنیای خود را بهتر بشناسیم.