افسانه تانگروآ - یک مائوری

  • این را به اشتراک بگذارید
Stephen Reese

    "Tiaki mai i ahau, maku ano koe e tiaki"... اگر شما از من مراقبت کنید، پس من از شما مراقبت خواهم کرد..."

    کلمات فوق با قوانینی مرتبط است توسط Tangaroa، آتوآ ( روح ) اقیانوس، در عزم خود برای محافظت از دریا و همه موجودات آن. تانگاروآ که به اساطیر مائوری و پلینزی وابسته است، فرمانروای عالی دریا بود. وظیفه اصلی او حفاظت از اقیانوس و تمام حیات درون آن بود، مسئولیتی که تانگروآ به طور جدی آن را به عهده گرفت، زیرا اعتقاد بر این بود که اقیانوس پایه زندگی است.

    تاریخ تانگروآ

    داستان تانگاروا، مانند هر کس دیگری، به پدر و مادرش، پاپاتوآنوکو، زمین، و رنگینوی، آسمان بازمی گردد. طبق داستان خلقت مائوری، پاپاتوانوکو و رنگینوی در ابتدا به هم پیوستند و در آغوش تنگ و در تاریکی هفت فرزند به نام‌های تانه ماهوتا، توماتائونگا، تانگاروآ، هاومیاتیکه، روئوموکو، رونگوماتانه و توهیریماته به دنیا آوردند.

    بچه ها در تاریکی زندگی می کردند و نمی توانستند نور را ببینند یا بایستند تا اینکه یک روز تصادفی، رنگینوی کمی پاهایش را جابجا کرد و ناخواسته اجازه داد مقداری نور به فرزندانش برسد. کودکانی که با مفهوم جدید نور مسحور شده بودند، قلاب شدند و هوس بیشتری داشتند. پس از آن بود که در یک طرح جامع توسط تانه، فرزندان پاپاتوانوکو و رانگینوی به زور والدین خود را از هم جدا کردند. آنها این کار را با قرار دادن پاهای خود در مقابل آنها انجام دادندپدر، و دستانشان به مادرشان، و با تمام قوا فشار می آورند.

    همانطور که فرزندان به والدین خود فشار آوردند، جدایی از همسرش باعث شد رانگینویی به آسمان بلند شود و از این رو به خدای آسمان تبدیل شود. از طرف دیگر، پاپاتوانوکون زمین ماند و توسط تانه با سرسبزی جنگل پوشانده شد تا برهنگی او را بپوشاند. بنابراین او مادر زمین شد. اینگونه بود که نور در جهان متولد شد. رانگانویی که به زور از همسرش جدا شده بود، غمگین شد و در بهشت ​​گریه کرد. اشک های او فرود آمد و جمع شد و دریاچه ها، رودخانه ها و دریاها را تشکیل داد. یکی از پسران، تانگاروآ، پسری به نام پونگا داشت که به نوبه خود باعث پیدایش ایکاتره و توته‌وهیونی شد. ایکاتره و فرزندانش بعداً به دریا رفتند و به ماهی تبدیل شدند، در حالی که توته‌وهیونی و فرزندانش به خزندگان تبدیل شدند. به همین دلیل، تانگاروآ تصمیم گرفت برای محافظت از فرزندانش بر اقیانوس فرمانروایی کند.

    تغییرهای افسانه تانگاروآ

    قوام مختلف فرهنگ های مائوری و پلینزی تئوری ها و تغییرات مختلفی دارند. افسانه ای که در زیر خواهیم دید.

    • دعوا

    مائوری ها افسانه ای دارند که تانگوروآ وارد دعوا شده است با تانه، پدر پرندگان، درختان و انسان ها، زیرا تانه به فرزندان خود، خزندگانی که در آنجا به دنبال پوشش بودند، پناه داد. این پس از حمله Tāwhirimatea، خدای طوفان ها بودتانگاروآ و خانواده اش به دلیل اینکه از دست او به خاطر پیوستن به جدایی اجباری والدینشان عصبانی بود.

    یک خصومت روی داد و به همین دلیل است که انسان ها، نوادگان تانه، به عنوان ادامه جنگ علیه ماهیگیری می روند. فرزندان تانگاروآ، ماهی. با این وجود، از آنجایی که مائوری ها به تانگروآ به عنوان کنترل کننده ماهی احترام می گذارند، هر زمان که برای ماهیگیری می روند، او را با شعارها خشنود می کنند.

    • Origin of Paua Shells

    در جامعه مائوری، اعتقاد بر این است که پائوا، حلزون ها، تانگاروا دارند که باید به خاطر پوسته های قوی و زیبایشان تشکر کنند. در این افسانه، خدای دریا دید که درست نیست پائوا بدون پوششی باشد که از او محافظت کند، و بنابراین او از قلمرو خود، اقیانوس، باورنکردنی ترین بلوز را گرفت و از برادرش تانه وام گرفت. تازه ترین فضای سبز به این دو، او رنگی از بنفش سپیده دم و رنگ صورتی غروب خورشید را اضافه کرد تا پوسته ای قوی و خیره کننده برای پائوا بسازد که بتواند در صخره های اقیانوس استتار کند. سپس تانگاروآ پائوا را مأمور کرد که لایه‌هایی را به پوسته‌اش اضافه کند تا از اسرار زیبایی درونی خود محافظت کند.

    • انرژی آب

    تاراناکی از نیوزلند معتقدند که آب دارای انرژی های متفاوتی است. این می تواند یک دقیقه بسیار آرام و مسالمت آمیز باشد و لحظه بعد مخرب و خطرناک باشد. مائوری ها از این انرژی به عنوان Tangaroa، "خدای دریا" یاد می کنند.

    • منشا متفاوتافسانه

    قبیله راروتونگا معتقدند که تانگاروآ نه تنها خدای دریا بلکه خدای باروری نیز هست. از سوی دیگر، قبیله مانگای ، اسطوره ای کاملاً متفاوت در مورد اصل و نسب خود دارد.

    طبق گفته دومی، تانگاروآ در واتئا (روز روشن) و پاپا (بنیاد) به دنیا آمد و دارای دوقلویی به نام رونگو که بی خودانه ماهی و غذا را با او تقسیم می کند. علاوه بر این، مانگای ها معتقدند که تانگاروا موهای زرد دارد، به همین دلیل است که وقتی اروپایی ها برای اولین بار به سرزمین خود رسیدند بسیار استقبال کردند، زیرا فکر می کردند آنها از نوادگان تانگاروآ هستند.

    • Tangaroa as خاستگاه آتش

    قبیله مانیهیکی داستانی دارند که تانگاروآ را منشأ آتش نشان می دهد. در این داستان، ماوی، برادرش، به تانگروآ می رود تا از طرف بشریت برای آتش گدایی کند. به مائوئی توصیه شده بود با در پیش گرفتن رایج ترین مسیر به محل سکونت تانگاروا نزدیک شود، اما او در عوض راه ممنوعه مرگ را در پیش گرفت که باعث عصبانیت تانگاروا می شود که سعی می کند او را بکشد.

    اما مائویی موفق می شود از خود دفاع کند و از تانگاروا می خواهد که به او آتش بدهد، درخواستی که رد شد. مائویی که از این انکار عصبانی می شود، برادرش را می کشد که به نوبه خود باعث عصبانیت والدین آنها می شود و بنابراین مائویی مجبور می شود از شعارها برای بازگرداندن او به زندگی استفاده کند و سپس آتشی را که برای آن آمده بود می گیرد.

    Tangaroa Blue

    Tangaroa Blue بنیادی است که در نیوزلند و استرالیا یافت می شود و هدف آن استحفظ توده های آب، چه شیرین و چه شور، زیرا همه آنها به هم مرتبط هستند. از آنجایی که آنها در تلاش برای ادامه کار تانگاروآ، خدای دریا هستند.

    تانگاروآ آبی از نزدیک با بومیان و مائوری ها، که هر دو مشترک افسانه تانگاروآ هستند، همکاری می کند. آنها با هم از اقیانوس محافظت می‌کنند و این فلسفه را ترویج می‌کنند که نادرست است انسان‌ها از محیط اقیانوس برداشت کنند بدون اینکه به اندازه‌های برابر جبران کنند. ، ورود اروپایی ها به پلینزی بر باورهای بومی تأثیر گذاشت و باعث شد که بسیاری خدایان خود را به خاطر مسیحیت رها کنند. با این حال، جالب اینجاست که با محو شدن اعتقاد به خدایان دیگر، تانگاروآ همچنان زنده و قوی در منطقه باقی می‌ماند، همانطور که از سرودهایی که توسط نوازندگان آنها خوانده می‌شود، نماد Tangaroa روی تی‌شرت‌ها و خالکوبی‌های Tangaroa رایج در منطقه نشان می‌دهد.

    فقط می‌توان امیدوار بود که افسانه محافظ بزرگ دریا زنده بماند، اگر نه به هر دلیل دیگری، زیرا به هدایت انسان‌ها به سمت احترام و حفاظت از اقیانوس کمک می‌کند.

    استفان ریس یک مورخ است که در نمادها و اساطیر تخصص دارد. او چندین کتاب در این زمینه نوشته است و آثارش در مجلات و مجلات سراسر جهان به چاپ رسیده است. استفن که در لندن به دنیا آمد و بزرگ شد، همیشه به تاریخ عشق می ورزید. در کودکی، ساعت‌ها به بررسی متون باستانی و کاوش در خرابه‌های قدیمی می‌پرداخت. این امر باعث شد که او به دنبال تحقیقات تاریخی باشد. شیفتگی استفان به نمادها و اساطیر از این اعتقاد او ناشی می شود که آنها اساس فرهنگ بشری هستند. او معتقد است که با درک این اسطوره ها و افسانه ها می توانیم خود و دنیای خود را بهتر بشناسیم.